مسیر شغلی معماری
محمدرضا کهزادی
معمار
بیوگرافی
محمدرضا کهزادی معمار و طراح ایرانی متولد ۱۳۶۷ در تنکابن یا شهسوار استان مازندران است. او کارشناسی معماری خود را از دانشگاه آزاد شهرستان نور و ارشد معماری را از دانشگاه تهران مرکز اخذ نموده است. محمدرضا کهزادی فعالیت حرفهای خود را از سال ۱۳۸۹ آغاز کرده و اولین دفتر معماری خود با همکارانش را در سال ۱۳۹۲ تاسیس کرده است. او پس از کسب تجارب مختلف در زمینه معماری، دفتر معماری شخصی خود با عنوان mrk.office را در سال ۱۳۹۵ و در شهسوار راهاندازی کرده است.
محمد رضا کهزادی در طول فعالیت های اخیرش بالغ بر دویست و پنجاه پروژه را در ایران و کشور های مختلفی به ثبت رسانده و عناوین متعددی از جمله فینالیست جایزه معمار ایران ۱۴۰۰ ، رتبه اول چهارمین جایزه دو سالانه ملی معماری و شهرسازی ایران ۱۳۹۹ ، طرح شایسته تقدیر جایزه جهانی طراحی و معماری ۲۰۱۸، رتبه دوم جایزه معماری اروپا ۲۰۱۸، رتبه دوم جایزه معماری خاورمیانه ۲۰۱۷ و نامزد دریافت جایزه معماری آسیا ۱۳۹۵ را کسب کرده است.
گفتگو با محمدرضا کهزادی
گفتگوی رضا دهقان و محمدرضا کهزادی با محوریت مسیر شغلی معماری که به سوالات اساسی دانش آموختگان معماری ، معماران جوان و دفاتر معماری نوپا پاسخ داده شده است:
- چرا معماری رو انتخاب کردی یا چطور در این مسیر قرار گرفتی؟
- تا قبل از اولین پروژه معماری ، چه مسیری رو طی کردی؟
- در مورد دفتر بهمون بگو، چند نفر هستین، پروسه تون چطوره و …
- پیشنهاد با توصیه ت به دانش آموختگان معماری چیه؟
- اصلی ترین عوامل موفقیت شما در چند سال گذشته چی بود؟
- مهمترین دستآورد ها و وضعیت فعلی دفتر معماری محمد رضا کهزادی
- موقعیت های شغلی جدید برای معماران در دفتر معماری
- نگاه شما نسبت به رسانه و عوامل موفقیتتون در زمینه
- چی دفتر معماری mrk.office رو متمایز میکنه از سایر دفاتر معماری؟
- روتین گرفتن پروژه تا تموم شدنش رو میشه برامون روایت میکنی؟
- نکتهای هست که توی همه پروژههای محمدرضا کهزادی قابل دیدن باشه؟ امضای محمدرضا کهزادی روی پروژه هاش چیه؟
آنچه در این گفتگو بررسی شده
مسیر شغلی محمد رضا کهزادی
عنوان معمار جوان موفق بنظر میاد که گره خورده با اسم محمدرضا کهزادی و ما این روزها اسمِت رو هم از اصحاب رسانه، هم از مخاطب عمومی و هم بین معمار ها خیلی میشنویم. بنظر میاد با وجود اینکه دفتر معماری محمدرضا کهزادی نو پا هم هست، کارهای ارزشمندی انجام دادی و رشد خیلی خوبی داشتین. میخوام در مورد فعالتها و دستآوردهات و نتایجی که این روزها داری خودت بیشتر توضیح بدی و بعد بریم سراغ داستان مسیر شغلی معماری شما.
خیلی ممنونم رضا جان امیدوارم که اینطور که تو میگی باشه. باعث خوشالیم هست و باعث افتخارم که این موارد رو شما فرمودین، مطمئناً خیلی به من لطف داری و میگم امیدوارم انقدری که شما میگین باشیم. من محمد رضا کهزادی هستم، متولد سال ۱۳۶۷ در شهسوار و کارشناسی معماری خودم رو از دانشگاه آزاد شهرستان نور گرفتم و بعد از اون رفتم خدمت سربازی. در ادامه کارشناسی ارشدم رو توی دانشگاه تهران مرکز شروع کردم و کار حرفهای خودم رو هم حدوداً از سال ۸۹ – ۹۰ شروع کردم با پروژه های کوچیک و طرح هایی که خیلی تبدیل به پروژه نمیشد منتها به طریقی شروع کردیم و پیش رفتیم. دفتر اولم رو با دو تا از همکار هام سال ۹۲ تاسیس کردیم و بعدش توی سال ۱۳۹۵ من دفتر معماری خودم یعنی mrk.office رو تاسیس کردم.
توی بخش های خاصی تمرکز کردیم از اون موقع و پروژه هایی که عمدتاً به ما مراجعه میشد پروژه هایی بود که در قالب مسکن تک بعدی یا ویلای شخصی بود که عمده تمرکز ما و عمده پروژه هایی که به ما مراجعه شد در همین زمینه بود.
فکر میکنم بزرگترین دستآورد ما این بود که امروز اگر یک دوری در این منطقه بزنیم، یک معمار به راحتی میتونه یک پروژهی ارزشمند معماری رو برای کارفرما ارائه بده. منتها اون موقع چنین چیزی، مورد قبول واقع نمیشد. ما توی این بخش تاثیر گذار بودیم. یعنی من تنها ادعایی که میتونم بکنم اینه که توی منطقه خودمون که حوزه غرب استان مازندران هست در بحش ویلا ما تمام سعی خودمون رو کردیم که تاثیر بذاریم. نمیدونم چقدر تاثیرگذار بود اما میدونم که تاثیر داشتیم. احساس میکنم که این بزرگترین کاری بود که من توسنتم به همراه همکارانم انجام بدم. در بخش بعدی آموزش چهل – پنجاه نفری که تحصیل کردهی معماری بودن منتها توی این فضا تونستن هم ابزار و نرم افزار رو بشناسن و یادبگیرن و هم اینکه پروسه دیزاین رو آموزش ببینن بوده.
این خیلی موضوع مهمیه. چیزی که دانشگاه معماری و مدارس معماری از ما گرفت؛ انتقال سینه به سینهی تجربههایی که ما در مسیر معماری داریم کسب میکنیم و اینکه چهل – پنجاه نفری دارن همچین چیزی رو در دفتر شما تجربه میکنن اتفاق خیلی ارزشمندیه که کاملاً بجا هست.
داستان محمدرضا کهزادی
خب برگردیم به نقطهی ابتدا و با این سوال ادامه بدیم که چرا معماری؟ چطور شد که معماری رو انتخاب کردی؟
چرا معماری نه؟ حقیقتاً من از زمان بچگی بینهایت علاقهمند بودم به حوزه طراحی. هشت سالم بود میپرسیدن میخوای چی کاره بشی، میگفتم مهندس طراح. یعنی هم دوست داشتم مهندس بشم و هم دوست داشتم یه چیزی رو طراحی کنم. این چیزی بود که حالم رو خوب میکرد و آرومتر میشدم، چون بینهایت بچهی پر جنبوجوشی بودم و وقتی صدایی از من در نمیاومد یا خواب بودم یا با یک قلم و کاغذ سرگرم بودم. از طرفی چون پدرم نجار بود، توی کارگاه ایشون همیشه با چوبهای کوچیک و بزرگ یه سری احجامی رو میساختم و این چیزی بود که باهاش سرگرم میشدم. هیچ چیزی به اندازهی این خوشحالم نمیکرد یا راضیم نمیکرد.
بعد از مدتی، سعی میکردم که با احجامی که کوچیک و بصورت بلاک هستن، حجم بزرگتری بسازم، سعی میکردم اونارو هم تولید بکنم. این روند هر چی که پیش میرفت، علاقهی من بیشتر میشد. تا اینکه اوایل دبیرستان یکی از اقواممون مجله معماری خریده بود، من مجله رو دیدم، ورق زدم و به شکل عجیبی شیفته اون مطالبی شدم که توی مجله بود. ازشون خواهش کردم که به من بگن از کجا خریدن و رفتم یدونه عین همون رو خریدم و بعد شماره بعدی رو خریدم و ادامه پیدا کرد تا اینکه در دوران دبیرستان احساس کردم که باید یه سری ابزار بلد باشم که بتونم حرفم رو یا اون دیزاینی که توی ذهنم هست رو بتونم ارائه بدم. اون موقع خیلی راحت میتونستم چیزی که تو ذهنم هست رو اسکچ بزنم اما مخاطب یه چیز حرفهای تری میخواست و من فکر کردم که باید ارائهی بهتری داشته باشم.
منتها اون سال پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود و من میرفتم تهران و شبانه و جمعهها تهران کلاس مینسشتم و شبانه دوباره برمیگشتم. تا اینکه این تبدیل شد به یه سری کلاسهای نرمافزار و یه سری کلاس معماری داخلی و این دیگه هی قوت گرفت و با دانشگاه مسیرم هدفمند شد و اتفاقاتی که توی این چند سال روی من تاثیر گذاشت که حالا مارو بیشتر سوق داد به این سمت که توی بازه های زمانی مختلف یا در قالب های مخلتف کاری حرفهای و آکادمیک بود. گاهی اوقات جایزه میگرفتیم و … که باعث میشد مصممتر بشم برای حضور توی این مسیر که فکر می کنم توسط یه سری اساتید وارد مسیر درستی شدم. مسیری که عزیزان تائید میکردن رو سعی کردم پیش برم و من فکر میکنم که این خیلی بیش از هرچیزی به من کمک کرد. یعنی راهنمایی کسایی که از من بیشتر تجربه داشتن و ازم بیشتر میدونستن. این بینهایت به من کمک کرد تا مسیری که برای من بود رو پیدا کنم.
تاثیر دانشگاه در مسیر معماری
بریم سراغ اینکه توی دوران دانشگاه چه تجربههایی کسب کردی یا بنظرت چه بخشهایی از دوران دانشگاه تاثیر گذار بود یا اگر کسی بخواد الان توی دانشگاه کارا هایی بکنه که براش مفید باشه، چه پیشنهادهایی بهش میدی؟
من فکر میکنم دانشگاه بیشتر از هر چیزی تو رو در مسیر قرار میده و ارتباطات به وجود میاره و همزبان پیدا میکنه برات. تو توی دانشگاه میتونی برای مهاجرت تحصیلی خودت، اون آدمی که باید بهت کمک کنه رو پیدا کنی. یا بخوای با فلان معمار کانکت بشی، دوستی بهت کمک میکنه. یا استادی تو رو راهنمایی کنه که چطور میتونی دفتر معماری خودترو داشته باشی. من احساس میکنم که دانشگاه بیشتر از هر چیزی، حداقل توی ایران به ما این امکان رو میده. منتها در وهلهی بعدی من فکر میکنم اتفاق دیگهای که دانشگاه رقم میزنه اینه که به زور به ما یه سری تمرینات میده. یعنی چی؟ یعنی تو داری یه پایاننامه میبندی و اون یه فرصت خیلی خوبیه که تو ازش استفاده کنی و پروژه رو بصورت حرفهای ببندی و خوبیش اینه که بعدش تو داوری میشی و داورها آنالیزت رو بهت میدن و بنظرم این بخشِ خوبش هست و پایان هر ترم بر اساس طرحی که اون ترم داشتی یکبار خودت رو امتحان میکنی و تو مجبوری اینکار رو بکنی.
دانشگاه یک خوبی دیگهای که داره، البته این همه خوبیهایی که من دارم توضیح میدم نمیدونم چرا هیچ کدوم به معنای واقعیِ دانشگاه نمیپردازه. دانشگاه قراره اونجا به تو یاد بده که چطور میتونی معمار بشی منتها فکر میکنم که تو رو آزاد میکنه و رها میکنه از روزمرگیها، تو رو بیرون میکشه و شاید تو رو از فضای زندگی و از شهری که داری توش زندگی میکنی، از خانوادهت از مسئولیتهایی که بهت سپرده میشه تو رو آزاد میکنه و تو رو وارد فضای دیگری میکنه که به راحتی میتونی اونجا کار پژوهشی انجام بدی، اگر بخوای بتونی مطالعهی تخصصی انجام بدی توی حوزههای مختلفی که به تخصصات برمیگرده ریسرچ داشته باشی یا خودت رو ارتقاء بدی. من فکر میکنم این مهمترین خوبیهای دانشگاه هست، ولی در اصل اون باید به تو بگه که چطوری باید بتونی معمار بشی که من تاحالا ندیدم همچین چیزی!
از دانشگاه تا دفتر معماری mrk office
خب پس بخش مهمی از مسیر محمدرضا کهزادی برای اینکه برسه به اینجا، خارج از دانشگاه اتفاق افتاده. میخوام یک روایتی در مورد تایم لاین خودت از دانشگاه تا دفتر معماری شخصی به ما بگی
من ۸۷ رفتم دانشگاه. با یک رتبه خیلی بد برای دانشگاه آزاد نور. اصلاً هم دانشجوی خوبی نبودم به هیچ وجه و هیچ وقت نمرههای خوبی نمیگرفتم. نهایتاً توی درسهای تخصصی که دوستش داشتم، مثلاً طرحها معمولاً بد نبود. بخاطر اینکه هیچوقت اون چیزی که من فکرشرو میکردم نبود. این داستان ادامه داشت تا ترمهای آخر. ترمهای آخر چون یک مقدار فضا تخصصیتر شده بود و عمدهی دروسی که ما داشتیم میگذروندیم، درسهایی که من دوستش بود، داشتم خیلی بهتر شد اوضاعم و با عشق انجام میدادم اینکار رو.
سال ۹۱ بود که پایاننامهم رو دفاع کردم و توی این تایم من داشتم پروژههای جسته گریختهای که بهم مراجعه میشد رو انجام میدادم و خیلی پروژههای کوچکی بودن و بیش از نود درصدشون اجرا نمیشد که جای شکر داره : ) سال ۹۲ اعزام شدم به خدمت که فکر میکنم که بدترین اتفاقی بود که میتونست بیفته و مسلماً هم من و هم دیگران رو عقب میندازه. چون دقیقاً زمانی بود که ما میخواستیم بلند شیم و منتها یک وقفه دو ساله اون رو تحت تاثیر قرار داد و خدارو شکر من توی منطقه بودم و تونستم تا حدی رفت و آمد کنم.
سال ۹۳ دفترم رو تاسیس کردم و شروع کردم به کار بصورت جدیتر. این قصه ادامه داشت تا ۹۴ که خدمتم تموم شد و رفتم دانشگاه برای کارشناسی ارشد تهران مرکز. اونجا اساتیدِ خیلی خوبی بودن و روابط خیلی خوبی وجود داشت که امکانات خوبی رو در اختیار ما میگذاشت. مثلاً همونجا میتونستم با یه کسی که قبلاً از رسانه دنبال میکردم یا توی مجلات داشتم میخوندمش، بتونم دو ساعت سر کلاسش بشینم و این ارتباطات خیلی به ما کمک میکرد و این رفت و آمد و سختی که وجود داشت باعث میشد من بیشتر قدر بدونم.
این داستان ادامه پیدا کرد تا سال ۹۵ که دفتر خودم رو تاسیس کردم و دفتر معماری خودم رو شروع کردیم و چند تا پروژه اتفاق افتاد و یکی دو تا پروژهمون ساخته شد که خیلی اتفاقای خوبی بود. چون توی منطقه ما کسی نمیپذیرفت که این طرحهایی که میکشیم رو یه روزی بسازیم یا ساخته بشه و خدارو شکر چند تاش ساخته شد و یدونهش هم خودمون ساختیم. یعنی خودمون مجریش بودیم. این باعث شد که تا مراحل جلوتری توی پروژه حضور داشته باشیم و حرفمون برو داشته باشه. این توی منطقه ما خیلی مهمه، چون سازنده نظر خودش رو اعمال میکنه، پیمانکار نظر خودشرو و کارفرما هم همینطور و زمانی که اون پروژه ساخته شد و منتشر شد خیلی به ما کمک کرد و بعدش پروژه ویلای سفید رستم رو داشتیم که خیلی پابلیش شد و همزمان ما برای جایزه معماری آسیا توی برلین و جایزه معماری خاورمیانه توی دوبی کاندید دریافت جایزه شدیم.
جایزه دبی خیلی برای ما بزرگ بود، بخاطر اینکه کسایی که توی این دسته یا دسته دیگه بودن دفاتر بزرگ دنیا بودن. مثلاً توی دسته ما شرکت ادکینز بود یا جی تی پارتنرز بود که آفیس های خیلی بزرگی توی دنیا هستن یا مثلاً توی دسته مشابه، دفتر زاها حدید بود و رنزو پیانو بود اگر اشتباه نکنم با اپرای دبی اومده بود و ما رفته بودیم یجوری فقط با اونا عکس بگیریم و زمانی که اسم کاندید ها رو اعلام کردن ما هم جزو برندهها بودیم و این برای ما خیلی خوشحال کننده بود و همین مسئله توی منطقه برای ما مفید بود و این جایزه بیشتر از یک جایزه برای ما عمل کرد و باعث شد که ما خیلی پابلیش بشیم و کسایی که ممکنه کار ما رو نمیشناختن پیدامون کنن و این به ما خیلی کمک کرد.
این روند ادامه پیدا کرد و یک سری جوایز مشابه در سالهای بعدی برنده شدیم و پروژه های مختلفی از ما، فرآیند ساختشون شروع شد. بخش ساخت دفتر رو راهاندازی کردیم، یعنی یک آفیس دیگهای رو برای حوزه ساخت و پیمان کاری پروژه هایی که خودمون دیزاین میکردیم راهانداختیم. این ادامه داشت و بچههای جدیدی به ما اضافه شدن. پروژه های مختلفی به ما سپرده شد و یه سری اتفاقات جدیدی رو رقم زدیم. مثلاً سازههای خاصی که توی منطقهی ما خیلی کار نشده بود رو وارد کردیم. اتفاقاتی که هنوز کسی بهش پرداخت نکرده بود رو سعی کردیم رقم بزنیم و یک مقدار با جسارت بیشتری با پروژه ها برخورد کنیم. چه میدونم اگر نظام مهندسی به ما میگفت که حتماً باید صد و بیست سانت کنسول بکنید ما عمداً میرفتیم سراغ کنسول هفت، هشت متری و چالش زیادی همراه داشت برامون و میجنگیدیم با این قضیه.
روند ادامه داشت تا سال ۹۸ که ما ویلای مشرف رو طراحی کردیم و ساختیم و خیلی دیده شد و یک سال بعد جایزه دوسالانه معماری ایران رو برد. در طول این سالها دفتر رو یک مقدار بزرگتر کردیم و تغیراتی ایجاد کردیم و بچه های بیشتری بهمون اضافه شدن و وزه های بیشتری رو توی دفتر ران کردیم و تونستیم وارد دسته و زمینه های دیگه بشیم. مثلاً تونستیم دو سه تا فضای صنعتی دیراین کنیم و تونستیم وارد بازار خارج از کشورمون بشیم در همین یکی دو سال اخیر و یک سری مراحلی که الان وجود داره؛ مثلاً بخش آکادمیکرو پر رنگتر کردیم و یک مقدار توی حوزه پژوهشی بیشتر کار کردیم و این داره میره جلو و ادامه داره.
خیلی عالیه. پس اگر جمعبندی کنیم، مسابقه معماری و اینکه خودتون توی پروسه ساخت و اجرا باشین، دو تا مؤلفه تاثیرگذار توی این مسیر بود، درسته؟
خیلی تاثیر گذاشت. بخاطر اینکه هم خودمون رو محک میزدیم توی این مسابقات و و هم اینکه میفهمیدیم چند مرده حلاجیم و لازمه که چه بخشهایی رو اصلاح کنیم. از طرف دیگه، اگر داشتیم درست میرفتیم، اون جایزه میومد صرفاً به ما یک تائیدی میزد. یعنی افراد برون مرزی هم میومدن اینهارو آنالیزز میکردن که مهم بود برامون.
بخش ساخت هم دقیقاً همینطوره. یعنی علاوه بر اینکه حالا یه کار سبزی هست و به نوعی اشتغالزایی صورت میگیره و یک درآمدی رو برای دفترمون ایجاد میکنه، علاوه بر اون باعث میشه که ما وارد حوزه دیگهای بشیم. مثلاً با سازه مستقیماً روبرو بشیم و یا دردسرهایی که پروسه ساخت داره علیالخصوص شمال که اگر کسی اینجا ساخت و ساز داشته باشه کاملاً متوجه میشه منظورم رو و اینکه چقدر فرق میکنه با سایر نقاط ایران ساختن یک پروژه توی شمال. چه از نظر مباحث اقلیمی و چه از نظر نیروی انسانی. این باعث شد که ما بفهمیم و درک کنیم که اگر جایی از پروژه میتونه مثلاً خیلی بهتر بشه، به ما کمک میکنه و بلافاصله به آفیس منتقل میشه.
همینطور نقشههایی که ما داریم توی آفیس معماری تولید میکنیم برای خیلی از استادکار ها قابل خوندن نیست واقعاً. بخش ساخت دفتر داره به ما میگه که چه نقشهای تولید بکنیم و نظارت رو داریم میفهمیم که بهتره به چه شکلی انجام بشه و یه پروژهای مثلاً توی فلان منطقه یا توی مرحلهای خاص نیاز داره که به چه شکل براش دیتا تولید بشه و این دقیقاً پروسهای هست که طی میکنیم و بینهایت هست از چنین مواردی که تاثیر داره روی پیشرفت دفتر.
اهمیت ساخت در معماری
بنظر میاد موضوع مهمی که معماران و دفاتر معماری با ورود به حوزه ساخت تجربه میکنن اینه که اون جنبه و اون نگاه آرمانی و هنری که دانشگاه به ما دادهرو تعدیل میکنه و ما با واقعیتهای ساخت و اجرا هم بیشتر آشنا میشیم و احتمالاً کار هامون در ادامه راحتتر و بهتر اجرایی میشه و شاید پروسه طراحیمون هم بهتر بشه. نمیدونم چقدر موافقی با این موضوع؟
کاملا همینطوره رضا. زمانی که تو نشستی کلی وقت گذاشتی و یک دیزاینی انجام دادی و چه میدونم یک کنسولی توی پروژه دادی یا اتفاقی سازهای رقم زدی یا یک دیتیل آهنی تولید کردی و میری توی کارگاه مثلاً اون مجری اسکلت یا آرماتور بنده برمیگرده بهت میگه نمیشه، یهو کل اون برج رویاهایی که توی ذهنت ساختی همهش میریزه پایین. یا میشه اون نمیخواد یا در هر صورت اون کسی هست که اونجا وایستاده و میگه که نمیشه. بخاطر همین واقعاً من فکر میکنم توی حوزه اجرا آدم دقیقاً روبرو میشه با خودِ واقعیت. اگر اتفاقی بخواد اونجا بیفته اون تویی که باید رقم بزنی و دقیقاً تو کسی هستی که این ایده رو ارائه میدی. یعنی تو ارائه دادی و خودتم باید مدافع اون باشی و خودتم باید مسئولش باشی و این از همه چیز مهمتره بنظرم. در مدل متداول تو باید چیزی که ارائه دادی و فکر میکنی زیبا هست رو به طرف بسپری و بگی برو ببین چیکار میکنی اما توی این مدل دیگه مسئول اون حرف و دیزاین هستی و این فکر میکنم باعث میشه که محتاطانه تر اون خط رو بکشی.
بخشهای خیلی مهمی که در زمینه پروژهها وجود داره در مورد مسائل اقتصادی و مدیریت مالی اونه. زمانی که تو وارد میشی، متوجه میشی که بهنیهسازی در حوزه سازه، فضا و بخش متریال داری. یعنی یک وقتایی حذف یک ستون از یک جا میتونه پروژهرو خیلی خیلی گرونتر یا ارزونتر بکنه. بخاطر همین، فکر میکنم اینا درسهایی هستن که کارگاههای ساختمانی به ما میدن و در دانشگاه وجود نداره.
اولین پروژه معماری
یک سوال پر تکرار بین دانش آموخته های معماری و کسایی که میخوان تازه وارد بازار کار بشن، اینه که چطور پروژه معماری بگیریم یا چطور وارد بازار کار معماری بشیم و ارتباط بسازیم و ادامه بدیم این مسیر رو. میخوام ببینم اولین پروژه محمد رضا کهزادی چی بود و چالشهایی که داشت چیا بودن و چطور باهاش روبرو شد؟
ببین رضا حقیقتاً جواب خیلی سختی نداره این سوال. بنظر من تو اگه بتونی خودت رو به یک سطحی برسونی حالا براساس زمانی که توش هستی و شروع کنی خودت رو ارائه بدی مطمئناً تو یک پروژه میگیری. یا اینو پسر خالهت میده، یا بعد از شش ماه بازار بهت میده، یا حتی یک رهگذر یا یک دوست و بلاخره تو یک پروژه میگیری و بنظرم این بخشش مهم نیست. اما همه این سوال رو میپرسن که چطور اولین پروژه معماری خودمون رو بگیریم و بنظرم این چیز خیلی مهمی نیست و بلاخره این اتفاق رقم میخوره. ممکنه یک آپارتمان پونزده طبقه نباشه یا یک ویلای مجلل در یک منطقه ساحلی ولی احتمالاً طراحی یک ویترین باشه.
اگر دقت کنی هومن بالازاده کافهای رو که طراحی کرده بود توی سال نود سه یا چهار، بیش از هر پروژهی دیگهاش، سر و صدا کرد و اونرو خیلی پابلیش کرد که پروژه فوقالعادهای هم بود. اون آدم قبل این پروژه، کارهای بزرگتر از اون هم داشت، کارخونه هم طراحی کرده بود، آپارتمان و .. و هیچ کدوم اینقدر دیده نشد. بنابراین جواب من به این سوال، اینه که بلاخره اون پروژه به طریقی میاد اگر خودت رو به اون سطخ رسونده باشی و بتونی اون اعتماد رو برای کارفرما ایحاد کنی که پروژه رو به تو محول کنه. ولی چیزی که مهمه اینه که تو چجوری با اون کار برخورد میکنی؛ یعنی زمانی که اون پروژه بهت سپرده شد چه برخودری با اون میکنی و چقدر ازش استفاده میکنی، آیا اونرو به شکل فرصت میبینی یا نه؟
تو فکر میکنی مثلاً من از اولین پروژه خودم سود کردم؟ از پروژه اولم نه، از پروژهی چهار سال پیش یا سه سال پیشم سودی کردم؟ تو فکر میکنی دریافت من برای مثلاً برای ویلای مشرف چقدر بود؟ منظورم رقم خالصی که برای من میموند هست. اون پروژه، فاصله یک ساعت و نیمی از من قرار داشت و من شاید بیشتر از سیصد بار رفتم و برگشتم سر پروژه و هر رقمی هم گرفته بودم، انقدر نمیشد! اون موقع انقدرها هم دستمزد بالا نبود و دستمزد ما هم نسبت به نُرم منطقه بالا نبود و ما هیچ پولی هم بابت نظارت نگرفتیم. اما ما اون محصول رو به شکل فرصت دیدیم، یعنی تنها چیزی که داشتیم بهش نگاه میکردیم محصول نهایی اون پروژه بود که بتونیم شِیرش کنیم و دیگران بتونن اونرو ببین توی منطقهی خوبی که قرار داشت و بقیه سازنده ها ببینش و … بنابراین ما به شکل فرصت نگاه میکردیم به این موضوع.
ما میدونستیم که عمده مخاطب ما کسایی هستن که دارن توی شمال ویلا میسازن و یک سودی میکنن و میفروشن. ما دنبال یک راهکاری بودیم که بگیم، چجوری میشه اون ویلا رو که شما دارین میسازین، ارزونتر ساخت و گرونتر فروخت. در عین حال ما باید خواستههای کارفرما رو هم جواب میدادیم و پروژهای رو میساختیم که از لحاظ اقتصادی بهنیه و اکونومی باشه. علاوه بر این ما باید کاری میکردیم که باقی اعضای اون شهرک خوشحال بشن از ساخت این پروژه در مجتمع. یعنی باعث بشه که قیمت زمین توی اون شهرک بالاتر بره و خداروشکر همه این اتفاقات افتاد. یعنی کارفرمای پروژه ما راضی بود، خودمون ازش تا حدی که توان داشتیم راضی بودیم، دِیتایی که برای مجری پروژه ارائه شد اون رو راضی کرده بود، باقی ساکنین اون شهرک برای من عکس میفرستادن و هر موقع منرو میدیدن باهام خوب برخورد میکردن و این نشون میداد که پروژه بهشون سود رسونده بود.
این یک الگوی خیلی خوب شده بود برای کسایی که داشتن پروژه این چنینی میخواستن، یعنی پروژه ویلایی. اونا این پروژه رو میدیدن و میگفتن که قیمت ساخت پروژه بالا نیست، چون خودشون هم سازنده و هم فروشنده بودن، جفتشون رو آنالیز میکردن و میگفتن این پروژه خیلی خوب به فروش میره و قیمت بالایی مییشه بهش اختصاص داد. البته کارفرمای ما فروشنده پروژه نبود و میخواست استفاده کنه ازش.
ما این رو به شکل فرصت دیده بودیم و همین امروز هم همینطوره و خیلی از پروژه هایی که داریم سعی میکنیم به عنوان فرصتی بینیم که دیگه قرار نیست اتفاق بیفته و چه پروژه در گوشهای از روستا باشه، چه کارخونه بزرگ باشه یا مال در اورنج کانتی آمریکا باشه همهش پروژه های ما هستن و ما به همشون به عنوان یک فرصت نگاه میکنیم. چرا؟ چون تا آخر عمر قراره توی این پوزیشن بایستیم و حداقل پوزیشن اصلی من و کارکاتر اصلی من معمار هست.
ممکنه که یک بیزینسی رو بصورت همزمان داشته باشم. ممکنه مبلمان رو هم از شرکت من خریداری کنی. ممکنه که یک شهرک ویلایی داشته باشم. منتهی همه من رو به عنوان معمار میشناسن. بنابراین خیلی نیاز به این دارم که تمامی پروژه هارو به شکل فرصت ببینم. پس رضا اون پروژه اول به شکلی به شما معرفی خواهد شد، منتهی نوع برخورد تو، عامل بقای تو در این کسب و کار هست و بقای تو در معماری. چرا میگم کسب و کار معماری، به این دلیل که بلاخره یک پوزیشن کاری هست و مارکت توش مطرح هست.
به نقطههای خیلی مهمی اشاره کردی که ما توی درسهای دیجیتال مارکتینگ معماری هم خیلی در موردش تئوری داریم و میخوام در مورد این تئوری توضیح بدم. مدلی داریم توی مارکتینگ که اصطلاحاً over-delivery گفته میشه؛ به معنیِ تعهد کم و ارائه فراتر از اون تعهد. شما این کار رو به بهترین شکل انجام دادی، یعنی عملاً گفتی من اینکاری که انجام میدم باید بهترین کار من باشه و وقتی از اون چیزی که طرف انتظار داره یک کار بهتری ارائه میدی، یک داستانی برای گفتن داره و اینرو به آدمای دیگه هم تعریف میکنه و این یعنی توسعه بازار تو. افراد به همدیگه توصیه میکنن که با این معمار کار کن چون من نتیجه خوبی گرفتم و عملاً یک ریفرال مارکتینگ انجام میدی.
تئوری دوم هم نیچ مارکت هست، یعنی شناسایی گوشهای از بازار که بخش مشخص و دقیقتری از بازار هست. وقتی شما مشخص میکنی که برای چه مخاطبی و چه مشتری ایده آلی کار میکنی، عملاً این فرصت رو داری که نیازهای دقیقش رو بشناسی و دقیقاً به اونها پاسخ بدی. بین صحبتهات نکته جالبی گفتی، اینکه چطور ارزونتر بسازیم ولی گرونتر فروخته بشه و این مهمترین دغدغه کارفرمای ما هست. من خیلی از معمار های جوان رو میبینم که همچین مسئله و مشکلی دارن که کارفرما زبان ما رو نمیفهمه و نمیتونیم ارتباط درستی برقرار کنیم. من فکر میکنم این مشکل، حاصل اینه که گوش نمیدیم به مخاطبمون و به مشتریمون که دقیق بشناسیم چه نیازهایی دارن تا بتوینم جوابی بدیم که ضمن پاسخ به نیاز مشتریهامون، کار خودمون رو هم حفط کنیم و یک کار درست رو ارائه بدیم که بنظر میاد این اتفاق توی پروژه های محمدرضا کهزادی به خوبی دیده میشه.
دقیقا رضا جان توی بخش اول صحبتهات خیلی درست گفتی. جملهای که همیشه به همه دوستهام همکارام و کسایی ازم میپرسن بهشون میگم اینه که بیشتر از اون چیزی که میگیم رو باید ارائه بدیم. بطور مثال این یک کتابچهای هست که بابت یک پروژه ارائه میدیم. یعنی این برای یک ویلا هست و توش بخش های مختلفی از معماری، سازه، تاسیسات، برق، معماری داخلی، نازک کاری و خیلی از جزئیات دیگه که در قالب چهارصد – پونصد صفحه دیتا هست. بنظرت ما تمام این موارد رو به کارفرما گفتیم که اینارو بهت میدیم؟ نه واقعاً. ما اگر خیلی از اینارو نگذاریم و دیزاین نکنیم، کسی به ما نمیگه که چرا اینکار رو نکردی و شاید واقعاً خیلی از کارفرما بهشون سر نزنن و نگاه نکنن. بطور مثال عمده سوالهایی که در طول روز ازمون میپرسن، توی کتابچهشون هست، ولی زنگ میزنن و میپرسن ازمون.
مخاطب هدف و مشتری دفتر معماری محمد رضا کهزادی
ما در مورد مشتری صحبتهای جسته گریختهای داشتیم، میخوام بطور مشخص بگی که آیا فقط با یک نوع مشتری و یک نوع کاربری کار میکنه دفتر معماری محمدرضا کهزادی یا نه، پروژه های دیگری هم قبول میکنه یا نوع برخودش با این موضوع چطوره؟
ما موقع شروع کار که دفترمون رو راه انداخته بودیم، خیلی سرمون خلوتتر بود. زمان بیشتری داشتیم که بخوایم بررسی و مطالعه کنیم بازار هدفمونرو و کسایی که قراره به ما مراجعه کنن یا قرار باهاش روبرو بشیم. حقیقتاً اون موقعی که من داشتم اینکار رو میکردم و در آستانه شروع کار بودم، دوستام که قبلتر از من وارد بازار کار معماری شده بودن بهم پیشنهاد میکردن که باید بری نظام مهندسی بعدش میتونی اینطوری پروژه بگیری و الان آپارتمان بازارش خیلی داغ هست. اینا چیزایی بود که همه داشتن اینکار رو انجام میدادن. یعنی یه پروسهای تعییین شده بود و باید میرفتی اینکار رو میکردی و در نهایت پروژهای بهت محول میشد.
چیزی که ما نشستیم و مطالعه کردیم، یه دوست جامعه شناسی هم داشتم که خیلی توی این بخش بهم کمک میکرد و خودمم خیلی علاقهمند به این حوزه بودم، با مطالعه مردم منطقه و جایی که قرار بود توش کارمونرو شروع کنیم، به یه سری نتیجههایی رسیدیم که خیلی جالب بود. یعنی خصوصیتهای رفتاری بود که مردم منطقه ما با چه شخصی راحتتر کنار میان. بابلیها بنظرم یه خصوصیت خوبی که دارن و در عمده موارد هم خوبه اینه که خیلی نگاه ناسیونالیستی دارن، تا حدی بیشتر سعی میکنن به شهر خودشون برگردن و به شهرشون خدمت کنن. پزشکهای خیلی حاذقی داریم که بابلی هستن ولی مثلاً ساکن کانادا هستن ولی هر سال چند ماه میان بیمارستان بابل طبابت میکنن. تو توی بیمارستان بابل که میری روی تمام دستگاهها نوشته اهدای فلان و … انقدر به شهرشون عِرق دارن. بنابراین شاید تو به عنوان یه تهرانی نتونی توی بابل موفق باشی. مردم منطقه من مسماً خصوصیاتی داشتن که من سعی کردم که اونارو مطالعه کنم و باهاش یه برخورد خوبی داشته باشم و بی نهایت اینا جواب داد.
کار دیگه ای که ما کردیم این بود که ما دیدیم، در آینده یا امروز برای منطقهی ما چه اتفاق میفته، ما متوجه شدیم که بعد چند سال یه هجومی رو خواهیم داشت از کسایی که میخوان بیان شمال و سرمایه گذاری خواهند کرد برای ویلا یا کسایی که میخوان ویلای شخصی بسازن. بیشتر همکارای من عمدتاً تمرکز کرده بودن روی موضوع آپارتمان، ولی اگر ویلایی هم بهشون سپرده میشد انجام میدادن. ولی مسئلهای که بود، اینه که هیچ تیمی بصورت تخصصی به این موضوع نپرداخته بود و دیدیم که اگر مارو به این بشناسن، خیلی تاثیر گذار خواهد بود و خیلی راحتتر مارو پیدا خواهند کرد. ما شروع کردیم به ویلا دیزاین کردن و خودمون رو توی این زمینه قوی کردن. به این ترتیب، رزونههایی که برای گرفتن کار شناسایی میکردیم به ویلا ختم میشد و سعی میکردیم افرادی مثل کارگزارای ملک که نفر اولی هستن که با اون کاربر ما برخورد میکننرو بتونیم بهتر پرزنت کنیم و خودمونرو یجوری سر راهشون قرار بدیم که به ما برخورد بکنن و سعی میکردیم یجوری با ماشین حساب با کارفرما صحبت کنیم و اونارو متقاعد بکنیم که این کار لزوماً چیز گرونتری نیست، اما سود بیشتر و محصول ارزشمندتری برای شما به ارمغان خواهد آورد.
چند سال پیش ماکسیما داشتم و توش فضایی هست که بهش میگن جا قرآنی که بالای ضبط هست. این درب همیشه شکسته، یعنی تو هر ماکسیمایی رو چک بکنی، صدردصد یا شکسته یا تعمییر شده. برای منم همین اتفاق افتاد و پیگیری کردم کی اینو تعمییر میکنه و دیدم که بلافاصله یک نفر رو چند نفر از دوستام معرفی کردن توی کرج که گفتن این کارش فقط تعمیر این جا قرآنی ماکسیماست. برای من خیلی جالب بود که این چجوری ممکنه از این بخش کوچیک و تخصصی کسب درآمد بکنه! رفتم اونجا دیدم برای در جا قرآنیِ ماکسیما صف بود اونجا. چیری که برای من جالب بود، این بود که فرد خودش رو شاخص کرده بود توی اون زمینه و وقتی تو زمانی که اونجا مراجعه میکردی، اون کار رو برات انجام میداد به بهترین شکل چون که روتینش این شده بود، منتهی زمانی که اونجا میرفتی n تا محصول داشت که به تو ارائه میداد. این شاخص بودن، باعث شده بود که یک ماشین از سیستان بلوچستان، یک ماشین از شهسوار یا یک ماشین از تهران اونجا باشه.
کاری هم که ما کردیم، این بود که متمرکز شدیم روی بخش ویلا. ما در منطقهای بودیم که قرار بود خیلی ویلا ساخته بشه و زمینه ویلا رو هم دوست داشتیم، چون معمار محور هست. یعنی تو زمانی که داری آپارتمان طراحی میکنی مثلاً آقای صادقی به عنوان کارفرما بهت میگه که به هیچ عنوان تو نمای من بازی نداشته باش چون من ضرر میکنم و کاملاً با تو با ماشیسن حساب صحبت میکنه و دیزاین تو رو موبهمو چک میکنن. در صورتی که همین آدم زمانی که داری ویلاشو طراحی میکنی، ممکنه که اگر ورق طلا هم روی نما استفاده کنی خیلی مانع نشه، چرا؟ چون احساس میکنه که کل اون زحمتی که روی اون آپارتمانها کشیده، سودش رو باید بیاره و ببره توی همین ویلا. یعنی زمینهی خیلی خوبی بود برای ما و ما سعی کردیم از این طریق اینرو جا بندازیم و باعث شد که مارو خیلی راحتتر پیدا کنن.
ما هیچوقت به هیچ عنوان کلاسیک طراحی نکردیم، هیچوقت اون سقفهای انگلیسی و سقفهایی که توی منطقه بود و باقی کسایی که چنین کارهایی رو بهش پرداخت کرده بودن رو سعی کردیم بهش نپردازیم. ما ویلای سبک بینالمللی و به قول معروف مدرن طراحی میکردیم. به دلیل اینکه ما زود شروع کردیم و به این داستان معروف شدیم، یعنی خیلی از اون چیزی که ما فکر میکردیم بهتر جواب داد حقیقتاً و اون چیزی که ما توی ذهنمون داشتیم حداقل طولانیتر از این بود یا حداقل به این میزان نمی دونستیم و فکر نمیکردیم هیچوقت به اینجا برسه. یعنی ما متصور بودیم از معماری کسب در آمد بکنیم، متصور بودیم، شغلی که دوست داریم رو انتخاب کردیم، ولی فکر نمیکردیم که انقدر پیش بره. ما همیشه سعی کردیم بهش پرو بال بدیم، سعی کردیم که بهترش کنیم، سعی کردیم جلو تر از خواستههایی که از ما مطرح میشه به عنوان یک پروژه باشیم، سعی کردیم بیشتر از اون چیزی که کارفرما از ما میخواد بهش بدیم اما فکر نمیکردیم که این پتانسیل اینقدر توی این منطقه به وجود بیاد.
این باعث شد که مثلاً اگر میخواستی یه ویلای مدرن توی شمال بسازی احتمالاً ما رو بین اون دو سه تا شمارهای که بهت میدادن پیدا کنی و این باعث میشد که ما این رو رصد بکنیم و ببنیم که چجوری میتونیم این روند رو بهتر کنیم، چجوری میتونیم توی این پنج شش تا شمارهای که مثلا طرف داره سرچ میکنه توی ترازهای بهتری دیده بشیم. بررسی میکردیم که چجوری مارو سرچ میکنه و خودمون رو آماده میکردیم برای زنگ اولی که به ما میزنه.
رضا یه چیزی که ما بهش خیلی میپرداختیم، حالا ما خیلی تا حالا این مطالب رو انقدر شفاف بیان نکردیم ولی انقدر که این چهارچوبرو خوب پیش بردی از لحظهای که با من تماس گرفتی تا لحظهای که این دعوتنامه رو فرستادی، انقدر درست بود که انگیزه پیدا کردم با هم گفتگوی خوبی داشته باشیم. چیزی که ما خیلی پیگیرش بودیم و دنبال میکردیم و میکنیم، رصد چیزی بود که مردم به ما میگفتن و میگن. یعنی ما خیلی دوست داشتیم مدیریت کنیم تعریفی که از ما میشهرو. حتی اگه یک طیفی هستن که در مورد ما بد میگن، ما سعی میکردیم اون بدگویی رو مدیریتش کنیم. یعنی سعی میکردیم بد بگه ولی بدی که من میخوام رو بگه و این خیلی کمک میکرد و نتیجهش واقعاً برمیگشت.
من احساس میکردم که یک سری از کارفرماها بجای اینکه بیان مارو از طریق هنرمون ارزیابی کنن، از روی قیمتمون ارزیابی میکردن و این اصلاً خوب نبود و من دوستش نداشتم. ولی حقیقتاً این یک ابزاری بود که به ما اجازه اینرو میداد که راحتتر شناسایی بشیم. ما سعی میکردیم اون طیفی که به این قضیه فکر میکنن، به عنوان یک معمار گرون به ما نگاه بکنن. نمیدونم این حرفایی که میزنیم چقدر برامون خوب یا بد هست ولی امیدوارم که بتونه کمک بکنه. خداییش من دوست نداشتم هیچ وقت معماریم، معماری گرونی باشه. هیچ کسی فکر نمیکنم تا به امروز اومده باشه سر این میز با من صحبت کرده باشه و بگه کهزادی سر قیمت با ما راه نیومده. ممکنه عنصر قیمترو به عنوان یک بهانه در نظر بگیرم که اون پروژهرو نگیرم، چون احساس میکنم یه سری پروژهها میتونه برای ما بار منفی داشته باشه، هر چقدر که سود خوبی داشته باشه. ولی غیر ممکنه کارفرمایی با من صحبت کرده باشه و نگه که کهزادی خیلی آدم اقتصادیای نیست توی پروژهای که دوست داره و مطمئنم از این.
کاری نداریم، ولی اون طیفی که مد نظر ما بود که مارو معمار گرونی بدونن یا معماری ما رو معماری گرونی بدونن، ما سعی کردیم اینرو به اونا منتقل کنیم. یعنی میدیدم که اون طیف وقتی بهشون میگن چرا سه تا شهر اونورتر رفتی دکتر و از دکترای حاذقی که توی منطقه بوده استفاده نکردی، تعریفی که از اون دکتر میکنه تعریف تخصصی نیست. نمیگه که مثلاً لوزهرو این شکلی عمل میکنه و پزشک منطقهی من اینطوری نمیکنه. میگه چه میدونم فقط پونصد هزار تومن پول ویزیتش هست. این خیلی بده و چیزیه که هست!
همین اواخر درگیر کتابی هستم با عنوان “این است بازاریابی“ از ست گادین. در مورد یک موضوعی صحبت میکنه که شما توضیح دادی؛ جایگاه اجتماعی. میگه آدما بعضی کارهارو انجام میدن بخاطر اینکه جایگاه اجتماعیشونرو یا حفظ کنن یا ارتقاء بدن. کسی که میره یک جایی و میاد تعریف میکنه که من انقدر هزینه کردم برای این اتفاق، این داره از این طریق نشون میده که من رفتم سراغ گرونترین کار و نشون میده که من از اون جایگاه اجتماعی بالا برخوردار هستم. و این دقیقاً توی اتفاقات بازاریابی هم خیلی استفاده میشه. بنظرم شما به درستی از این روش استفاده کردی توی بیزینس معماری خودت.
نقش وبسایت و رسانههای اجتماعی در معماری
این پیشگامیت در زمینه کسب و کار معماری خیلی خوبه و میخوام به این بپردازیم که آیا تصمیم داری این روند رو در زمینه وبسایت و رسانههای اجتماعی هم ادامه بدی؟ امروز میدونیم که یکی از موضوعات مهم دیجیتال مارکتینگ در معماری بحث وبلاگ و سئو هست؛ اینکه شما بواسطه تولید محتوای معماری و فرآیندهای سئویی، به رتبه یک برسه مطالب وبسایتت. یعنی وقتی من طراحی ویلا در فلان منطقه رو جستجو میکنم، برسم به دفتر معماری محمدرضا کهزادی. سوالم اینه که آیا برای این موضوع برنامهای داری، چطور به این موضوع نگاه میکنی و نظرت در موردش چیه؟
یه بخشی که تو گفتیرو میخوام تکمیل کنم و بعد برگردم به سوالی که پرسیدی. اینکه خیلی وقتها الزاماً محصولی که مردم میخوان یا بابتش پول میدن، به اندازه هزینهاش ارزش نداره. یعنی کیفِ یک برند خیلی گرون، یک کیف هوشمند نیست که بتونه برای ما آدرس پیدا کنه، صرفاً یک محصول لوکس هست. یا ساعت رولکس زمان رو به اندازهای نشون میده که ساعت سوآچ نشون میده اما از نظر قیمت متفاوت هستن. وقتی کسی برای یک کالا یا یک محصول لوکس پول بیشتری پرداخت میکنه، اونرو ارزشمندتر میدونه و سعی میکنه اونرو بیشتر تبلیغ کنه و اونرو حتی بیشتر و بهتر از چیزی که هست تعریف کنه. چرا؟ چون بالاخره اون پولرو داده و کالارو گرفته دیگه : )
از این طریق اعتبار بیشتری هم میگیره. یعنی وقتی من میگم پیرهنی که پوشیدم چندین میلیون تومن قیمتش هست، از این طریق برای خودم هم اعتبار کسب میکنم.
دقیقاً. در مورد سوالی که در مربوط به سایت و بازاریابی شبکههای اجتماعی بود: ببین حقیقتاً من از شبکههای اجتماعی اینستاگرام، از روز اول هدفم این بوده که به عنوان یک عنصر ارتباطی استفاده کنم که بتونم هم خیلی خوب بشنوم و خیلی خوب حرف بزنم و اگر چیزی برای ارائه داریم، بتونم ارائه بدم. منتها یک چیز دیگهای که ما ازش استفاده کردیم، بحث آموزش بود. چند سال پیش یکی دو ترم در دانشگاه تدریس خیلی کوچولویی داشتم، یا مثلاً چند بار به دعوت اساتیدم خدمتشون رفتم و توی کلاساشون نشستم، ولی دیدم واقعاً اون شوقی که قبلاً توی دانشگاهها وجود داشت دیگه نیست. بخاطر همین، احساس کردم که بتونم بصورت مستقیم در خدمت بچههایی که اینجا به عنوان همکار به من افتخار دادن و حضور دارند و هستند باشم، و از طرفی یک سری مواردی که از ما پرسیده میشه یا سوال میشهرو بتونم بصورت عمومی توی یک پلتفرمی بذارم که هر کسی بتونه به راحتی بهش مراجعه کنه و ببینه، تایممونرو بتونیم اینجوری هزینه بکنیم، خیلی بهتر هست و راحتتر منتقل میشه اگر چیزی برای ارائه داشته باشیم.
در مورد بخش اینستاگرام، وبسایت یا فضایهای اینچنینی ما دنبالش میکردیم، یا داریم دنبال میکنیم یا پیشبنیی کردیم که اونهارو داشته باشیم. حقیقتاً چنین کاری لازمهی این حرفه هست بنظرم. یعنی شما باید بتونی خودترو خیلی خوب ارائه بدی. بهترین معمارهای ما کاملاً بصورت ویژه دارن به این موضوع میپردازن.
رضا من یه دوستی داشتم توی لندن توی دفتر نورمن فاستر کار میکرد. البته در بخش انتشارات، نه معماری. داشت در مورد اینا صحبت میکرد که چقدر این بخش عظیم هست و چقدر بهش پرداخت شده. پایان سال، مدیر مالی بخش انتشارات دفتر فاستر میگفته که موقع بررسی خروجی مالی متوجه شده که درآمد کتابهای این دفتر بیشتر از بخش معماری اون بوده. یعنی چی؟ یعنی مخاطب رو شناسایی کرده و از این طریق تونسته ارتباط بهتری بوجود بیاره، تونسته آموزش بده و خودش رو ارائه بده.
من خیلی از دوستام رو میشناسم که واقعاً استعداد فوقالعادهای در زمینة معماری دارن، پروژههای خیلی خوبیرو میکشن منتها خودشونرو خیلی خوب نمیتونن ارائه بدن.
ما به عنوان یک معمار نمیتونیم از کارفرما انتظار داشته باشیم که بو بکشه و مارو پیدا کنه. یا پژوهش کنه و بگه این کجاست، بعد بیاد توی پستویی در حالی که با یک چراغ نشستی کار میکنی تورو پیدا کنه. امروز مدیا حرف اول رو میزنه و شما نیاز به این داری که اگر بخوای بقا داشته باشی توی کسبوکار و اگر بخوای پروژه خوب و بهتر از قبل بگیری، نیاز به این داری که بگی چند مرده حلاجی و بهترین راه بنظر من نشر پروژههات هست که خیلی راحت میتونن تو رو شناسایی کنن.
کسای خیلی زیادی هستن که از ما میپرسن که پروژهت کجاست ما میتونیم بریم؟ یه پروژه مثلا کنار خیابون باشه و … . خیلی راحت از این طریق میتونن مارو پیدا کنن و اگر ما واقعاً قابل نباشیم متوجه میشن که جای درستی نیومدن؛ پس باید عوض کنن اون شخص رو. یا اگر ما مثلاً به اونا بخوریم، خیلی راحت میتونن مارو پیدا کنن. بنابرین نیازه که این وجود داشته باشه.
در بخش دوم، اون مسیری که کارفرما میخواد به ما برسه رو مدل میکنیم و میبینیم که کارفرما ما رو چطور پیدا میکنه. خیلی هم نمیپرسیم بر اساس این نظرسنجی به ما بگید که با کدوم یکی از طرق زیر به ما رسیدید و … . سعی میکنیم که با آزمونوخطا کردن پیدا کنیم که این دقیقاً چه مسیریرو طی کرده یا خیلی صمیمانه گاهاً اینرو میپرسیم و میفهمیم که چند وقته مارو میشناسه. مخاطب امروزِ ما از طریق یک بیلبورد پیشمون نمیاد. حداقل برای یک کار معماری من فکر نمیکنم این اتفاق بیفته. از طریق جایزههایی هم که بردم هم نمیاد. از طریق دوستای خیلی خوب و زیادی هم که دارمم نمیان، یا صرفاً بخاطر خط خوبی که یک معمار میکشه ممکنه پیشش نیان؛ تمام اینها دونهی یک پازل هستن و چیدنشون در کنار همدیگه یک صفحهایرو برای تو بوجود میاره که به شکل یک تصویر میشه و اون بازاریابی رو شکل میده.
به عنوان یک دفتر معماری حرفهای، حتماً باید خط خوب بکشی، حتماً باید تبلیغات بکنی، حتماً باید مدیای خوبی داشته باشی، حتماً باید وب سایت خوبی داشته باشی.
ببین امروز ما خیلی از کارفرماهامون رو ندیدیم به دلیل اینکه خارج از ایرانن. اینا چجوری مارو پیدا کردن و به ما اعتماد کردن و پول واریز کردن؟ اونا چیکار کردن؟ اومدن مارو رصد کردن. د. ساعته مارو نشناختن. با یه سرچ ساده گوگل به ما نرسیدن. آنالیز کردن.
زمانی که به یک فروشگاه خوب وارد میشی، دیزاین خوبی داره، متریال خوبی استفاده کرده و جای خوبی هست، بیشتر بهش اعتماد میکنی و پولترو راحتتر خرج میکنی و با اطمینان بیشتری اون پروژه یا خدماترو به اونا محول میکنی. دقیقاً وب سایت هم یک همچین چیزی هست، صفحه اینستاگرام هم همچین چیزی هست. صفحاتی که در فضای مجازی داری و پلتفرمهای مختلف و شبکههای اجتماعی مختلف همهش اون دونههای پازل هستن که هر چی بیشتر بهشون بپردازی، تصویر کلی بهتر دیده خواهد شد.
پس لازمه یک بازاریابی معماری موفق از نطر من اینه که بر اساس زمانی که ما در اون قرار داریم یا خدماتی که داریم ارائه میدیم و احساس اون کاربری که داره مارو دنبال میکنه و میخواد به ما مراجعه کنه، اینا اولیتشون کم و زیاد خواهد شد. یعنی اینکه من اگر ده سال پیش میاومدم به مجلات محلی تبلیغات میدادم خیلی تاثیرگذار بود و من اینکاررو کردم. منتها اون امروز ممکنه خیلی تاثیر نداشته باشه. امروز شاید یک تبلیغات گوگل تاثیرگذارتر باشه، اما اون موقع اینطور نبوده. پس این باید بر اساس زمان و خواستهای که از تو دارن اینکار رو، به اون شکل اولویتبندی کنی.
من اعضای کانون معماران دفعات متعددی میپرسم که دفعه بعدی با کیا صحبت کنم، چون این گفتگوها خیلی تکرار میشه. اسم محمدرضا کهزادی جزو پر تکرار ترینها بود و الان که گفتگو کردیم، برام خیلی شفاف و واضح شد که این نکاه بیزینسی خیلی خوب و آشنایی با این زمینه باعث شده که یک برند قدرتمندی بسازی و مشخص هست که در آینده خیلی بیشتر خواهیم شنید از این دفتر و از این معمار.
اعضای تیم دفتر محمدرضا کهزادی
بریم سراغ اینکه اولین تیم محمدرضا کهزادی چند نفر بود و الان چند نفر هستن؟
ما وقتی که اولین گام رو برای دفتر برداشتیم، سه نفر بودیم، بعدش الان بیستوچهار / پنج نفر توی دفترن که دفاتر پارتنر هم در کنار ما هستن برای سازه و تاسیسات و… . بخش آفیس اجرامون که اونارو میذاریم کنار، فقط تعداد نفرات دفتر ما بیستوچهار / پنج نفر هست.
ما گفتگویی با مهرداد زواره محمدی در مورد شغل های جدیدی که در حال شکلگیری هستند، داشتیم. مهرداد اشاره کرد که طبق یک آمار معتبر، پنجاه الی شصت درصد افرادی که الان در رشتهی مشخصی مشغول به تحصیل هستند، در آینده به کاری متفاوت از آنچه تحصیلاتشون هست، خواهند پرداخت. این برمیگرده به اینکه حرفهها در حال تحصصیتر شدن هستند و حوزههای کاری و حتی دفاتر معماری مثل قبل نیست که چند تا پوزیشن مشخص داشته باشه. میخوام ببینم بین این بیستو چهار نفری که پوزیشنهای مختلفی دارن، فعالیت و عناوین شغلیای وجود دارند که شاید برای بیشتر دانشآموخته های معماری نا آشنا باشه یا پوزیشنهای جدید مد نظرت هست که به این تیم اضافه بشه و کمی متفاوتتره؟
ببین فکر میکنم موردی که تو اشاره کردی در رابطه با مشاغلی هست که باید ایجاد بشه و امروز تعریف خاصی ازش نیست. خیلی عالیه اگر ما قبل از اینکه بخوایم وارد بازار کار بشیم، بررسی کنیم ببینیم چه باگهایی وجود داره. اصلا ببینم مثلاً یک دفتر معماری امروز چه چیزیرو نیاز داره که ما بهش نپرداختیم، تولیدش نکردیم یا اصلاً ما اون رو توی ایران نداریم! ببینید محمدحسن فروزانفر که باهاش گفتگو داشتید یک نمونه درستی از این موضوع هست. کاری که محمدحسن کرد توی اون بخش خاصی از معماری که به یک شکل متفاوتی در حوزه گرافیک پرداخت، قبلاً کسی بهش نپرداخته و بخاطر همین تونست به نتیجهای برسه و پروژههای خوب توی اون کَتگوریای که هست تولید کرد. بخاطر اینهکه بنظرم شناسایی کرد و دید که چه پتانسیلهایی داره و توی چه بخشی هنوز این داستان بهش پرداخت نشده و خیلی خوب اینکار رو امروز داره انجام میده و من خودم بینهایت از دنبال کردنش لذت میبرم.
مسلماً دفتر ما هم آدمای کوچیک و بزرگ اینچنینی داشته که به این موراد پرداختند یا خودمون سعی کردیم که عمدتاً پیشنهاد بدیم تولیدشرو. مثلا من فکر میکنم برای اینکه ما بهتر بنظر برسیم یا مثلاً توی فضای آنلاین نیازه که ما محتوای بصری بهتری تولید کنیم. بنابراین ما یک نفری داریم که اینکار رو داره انجام میده. حالا با چند نفر در انجام اون هست منتها بچهها دارن کارهای مختلف دیگهای رو انجام میدن و به انضمام اینکه حالا با یک محوریتی این اتفاق داره معنی میشه که محتوای گرافیک تولید میکنن صرفاً.
پس یکی از این پوزیشنهای جدید، تولید محتوای گرافیکی و اون بخش هویت بصریای هست که باید برای خودمون تولید کنیم.
باید ببینیم دفاتر معماری چیا نیاز دارن. یا چیزی که امروز من سعی میکنم بوجود بیارم ولی کامل نشدیم داخلش؛ مسئول روابط رسانهای و امور کاری و رسانهای خارج از کشور ماست و کسی که میتونه به راحتی مذاکره کنه با شرکتهای پارتنر که ما تا الان تجربهی همکاری خیلی خوبیرو با مشابهشون در کشورهای مختلف داشتیم و عمدتاً پروژههای خارج از کشور بخاطر این مسائل خیلی شِیر نمیشه، چون شرکتهای پارتنری هم هستن. یا توی بحث رسانهای خارج از کشور و بحث مسابقهای که یه پروژه ارسال شه یا توی فلان رسانه پروژه چاپ بشه و … .
پس شما به یک مدیر بین الملل در زمینه روابط عمومی نیاز دارید.
بله دقیقاً. مورد بعدی که من فکر میکنم نیاز هست توی هر دفتر معماری باشه و ما چند بار هم فراخوان دادیم، طراح یا کارشناس تخصصی سازه، طراحی سازه و تاسیسات الکتریکال هست. ما عمدتاً چالشی با اینا داریم بخاطر نقشه هایی که میره و برمی گرده. من فکر می کنم حضور همچین آدمایی در پروسه دیزاین به هر دفتری خیلی کمک کننده هست.
مسی قربانی مدیر داخلی دفتر ماست و تقریباً یک سال و خردهای هست که ماست. تنها عضو غیر معمار ما هست که معمار نیست و این فکر میکنم خیلی کمک میکنه به ما. یعنی کسی که بتونه دفتر معماریرو مدیریت بکنه و از لحظهای که کار ارجاع میشه به دفتر تا لحظهای که کار بسته میشه، تو نتونی حتی وقتی که سرت شلوغه هیچ کار معماریایرو بهش واگذار کنی. من فکر میکنم این خیلی میتونه کمک کنه.
پوزیشن بعدی، در مورد کسی هست که بتونه پژوهش بکنه در بخش متریال و بتونه بازار متریالرو شناسایی بکنه. یعنی بتونه بگه مثلاً ما امروز توی ایران یک متریال مشخص رو با خدمات عالی نداریم، پس بهتره خریدی متفاوت با یک مشخصات دیگه داشته باشیم. بتونه اینو جستجو کنه و به ما بگه. یا خریدرو درست انجام بده. میدونی خیلی پوزیشن خوبی هست، خیالت راحت هست که یک هفته وقت نذاشتی بری سرچ بکنی و ببینی که مثلا چه شرآلاتی قیمت مناسبی داره، کیفیت خوبی داره و به پروژهی حاضر تو میخوره یا نه. یا کدوم کاشی سرامیک توی این ریت اقتصادی و دیزاینی که قرار گرفته گزینه مناسبی هست. چجوری میشه اون رو دست اول تهیه کرد. ما چه محصولی رو خیلی خرید میکنیم؟
شاید بهتون بگم دفترمون توی سال گذشته صد هزار متر سرامیک خریده. ممکنه این بتونه یک امکانیرو به ما بوجود بیاره که آقا تو خودت بیا عرضه کننده سرامیک باش. چون من دارم پیشنهاد میدم چه اتفاقی بیفته و چه نوع سرامیکی لازمه و کارفرما هم نظر مارو میپذیره و تهیه میکنه. مثلاً سرامیک پالرمو کلاً یک قیمت هست دیگه، ممکنه که بیاد این پیشنهادرو داشته باشه که از کجا و چطور تهیه کنیم. تهیه و مدیر مطالعهی کالا. مثلاً ما توی پروژهمون یک پوسته سبز رنگیرو آوردیم کار کردیم و میخواستیم نماش رو کاشی لعابی دستساز کار کنیم. اون کاشی لعابی بعد یه مدت میترکید. سرما بهش وارد میشد، گرما بهش وارد میشد توی شمال و رطوبت بهش وارد میشد و لعابش بر میگشت. منتها ما یه سرچی کردیم و متوجهی شدیم که روی پُرسلن خام لعاب میزنن و اون رو توی نما استفاده میکنن و قمیتش هم مناسب بود و این انجام شد. یک کسی باشه که بتونه این کاررو انجام بده، به قول تو مدیر بخش مطالعات و خرید کالا و ممکنه فرنیچر هم باشه در حوزه فعالیتش. واقعاً الان انتخاب یک پروجکشن مناسب برای یک ویلای هزار متری در ارتفاع فلانرو کی میخواد بره دنبالش و ما اگر اینرو داشته باشیم بنظرم مفید هست.
بخش پژوهش و بخش آموزش که ما از اول داشتیم و این روزها پر رنگتر هم شده. ورکشاپهایی که توی دفتر برگزار میکنیم نیاز به این داره که مدارک یک سری اتفاقاتی رو رقم بزنیم و اون سطح کیفی رو بتونیم یه مقدار ارتقا بدیم و اون آموزشرو بتونیم داشته باشیم. البته اینا روی دوش کسی هست که مدیر دفتر ماست.
حالا یک سری کارهایی که بچهها دارن میکنن توی بخش ماکت سازی و موراد این چنینی که داریم برای بچههای برگزار میکنیم توسط اساتیدی که در این زمینه تخصص دارن و میتونن به ما کمک کنن دعوت میکنیم که بیان و برای بچهها حداقل یک ورکشاپ برگزار کنن. من فکر میکنم پوزیشنهایی هست که به کار میاد و میشه بهشون فکر کرد.
ادامه دارد…
آشنایی بیشتر با: